پس از طلوع

۹ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

تراژدیک‌ترین قسمت این داستان این بود که من واقعا دوستت داشتم. واقعا سال‌ها و سال‌ها دوستت داشتم. بدون چشمداشت٬ بدون خط کش و معیار و قیاس٬ کاملا دلی و قلبی بهت حس داشتم ولی بودنمون کنار همدیگه فقط آزارمون می‌داد.

یادمه اون اولا خیلی یه طوری رفتار می‌کردی انگار که من خیلی پرفکت و خوبم و من می‌گفتم می‌ترسم که یه روز دیگه اینطوری فکر نکنی و ببینی که منم مثل همه‌ی آدم‌های دیگه خطا و اشتباه و نقص دارم و بخوره تو ذوقت... دیدی چقدر زود اتفاق افتاد؟ دیدی چقدر زود دیدی‌شون؟ دیدی چقدر زود افتادیم به جون همدیگه و کامل نبودن‌های هم؟

دلم برات تنگ می‌شه. دلم برای بغل کردن‌ت بیشتر از هر چیزی تو دنیا تنگ می‌شه. کاش می‌شد یه ۲۴ ساعت هیچی هیچی هیچی نگیم و فقط بغلت کنم و بعد تموم شه. کاش می‌شد این ۲۴ ساعت رو بدون کلامی به همدیگه هدیه کنیم بدون هیچ چیز اضافه‌ای... 

دلم برات تنگ می‌شه که با اینکه همیشه تو اوج و موفق بودی ولی گاهی دلم می‌خواست اینقدری بهت نزدیک بشم که تو گوش‌ت بگم: نگران نباش پسرک من! درست‌ش می‌کنیم با همدیگه...
دیدی؟ دیدی که نشد هیچوقت خطاب‌ت کنم پسرک من؟ دیدی که نشد هیچوقت درست کنیم چیزیو؟ دیدی که آخر هم گفته تو شد که آل بیوتی ماست دای...

آروم بخواب پسرکم... من دیگه بهت پیامی نمی‌دم (نمی‌تونم هم که بدم)٬ من دیگه با کلامی نمی‌رنجونمت٬ من دیگه برات نمی‌نویسم٬ من دیگه کنار دریاچه نزدیک خونه‌ت قدم نمی‌زنم٬ من دیگه بلیط یهویی به تاریخ روز نمی‌خرم٬ من دیگه خیره تو چشمات نگاه نمی‌کنم که بگی چرا اینطوری نگاه می‌کنی٬ من آرزوی ساعت‌ها کنارت نشستن تو بالکن روبروی دریاچه رو تو دلم می‌کشم٬ من دیگه با طی نکردن بالقوه‌ها به بالفعل‌ها ناامیدت نمی‌کنم٬ من دیگه دوستت دارم‌ای به زبون نمیارم٬ من دیگه خاطرت رو آزرده نمی‌کنم...

مواظب خودت باش پسرکم... بدون من روزای قشنگی سر راه‌ت هست. من رو بذار دور٬ خیلی دور٬ مثل سیگاری که بخوای ترک‌ش کنی! من رو بذار در گوشه‌ی بلاک لیست‌ت٬ تنها و دور! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۲۲:۲۹
غزاله پ.

کار تیمی اینطوری کار نمی‌کنه عزیز دل من.

یا همه تو چمن بازی می‌کنن یا تو خاکی!

 

پی نوشت: و سوالی که مدت‌هاست به قول تو ات د اند آف د دی دارم از خودم اینه که وات د هل ام آی دویینگ هیر؟ که این هیر می‌تونه جایی که هستم، کشوری که زندگی می‌کنم و در نهایت دنیا باشه! دنیایی که فقط با ایگنور کردنش می‌تونم خودمو گول بزنم که ما همه می‌دوییم که زندگی بهتری رو تجربه کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۴:۴۰
غزاله پ.

اولین باری که پرواز سن‌فرانسیسکو خریدم خیلی خرکی بود! سه تا کورس برداشته بودم، تراول بن هم شده بود، سرویس بودم روحی و همه چی! پلن ایران رفتنم کنسل شده بود. یه نصف شبی دیدم اینطوری نمی‌شه! پاشدم بلیط سن فرانسیسکو خریدم برای روزای عید! فرداش بیدار شدم گفتم یا ابالفضل! این چه کاری بود کردم؟ سن‌فرانسیسکو برم چی کار؟ بعد تکست دادم به میم گفتم! گفت واسه کی گرفتی؟ گفتم فلان روز! گفت خوبه! یه کم گرونه! ولی میام باهات تنها نباشی! کف و خون و صلوات ختم کنید حالا :))

این بار هم گفتم ببین همه چی درست شد!

 

پی‌نوشت:گفتی نمی‌خوام زهرت کنم... مرسی که زهرم نکردی :) فقط دوست دارم بدونم تویی که با دو تا کار عقب‌مونده من احساس مزاحمت می‌کردی و جمع می‌کردی بری، چی کار می‌کردی اگه یکی بهت می‌گفت پلن سفر داشتم. می‌گفتی من می‌خوام پلن سفرت رو عوض کنی؟ نه عزیز دلم! من هیچی نمی‌خوام! من فقط می‌خواستم بهم خوش بگذره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۴:۰۵
غزاله پ.

دیروز آخرین کلاسم رو برگزار کردم و تو برزخ بیست و چهار ساعته سر کردم تا امروز ساعت ۸:۳۰ تلفنم زنگ بزنه و بگه های دیس ایز جولی! آی هو سام گود نیوز فور یو.... منم برگردم و بهش بگم: یسسسس!

بعدش چی می‌شه؟ بعدش اینطوری می‌شه که فقط دلت می‌خواد ابی پخش کنی برا خودت که می‌گه: یه شب مستی باز سر راااامه.... :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۸:۱۶
غزاله پ.

دلم با هر تپش

با هر شکستن داره می‌فهمه

که هر اندازه خوبه عشق

همون اندازه بی‌رحمه...
--------------

یه روز بالا٬ یه روز پایین٬

یه روز اشک٬ یه روز خنده٬

یه روز خیال و رویا٬ یه روز ناامید و شکسته٬

یه روز آفر٬ یه روز ریجکت٬

یه روز بلیط بخرم بیام پیشت٬ یه روز کاری داشتی خوشحال می‌شم کمک کنم٬

یه روز معلومه که درستش می‌کنم٬ یه روز همه‌چی خرابه

اسم‌ش رو هم می‌ذاریم آپز اند داونز...

----------------
پ ن:

+از وقتی دوز دوم واکسن رو زدم نفس‌تنگی می‌گیرم بعضی وقتا... طبیعیه؟
- آره! مخصوصا اگه عاشقش بودی...
:|

(یا شایدم آره مخصوصا اگه یه ساعت بعد از یه حس خوب دوز دوم واکسن‌ت رو زده باشی)
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۲۲:۳۳
غزاله پ.

قرار نبود این آخر هفته اینقدر زود تموم بشه...
آدم چطوری نصف شبی به یکی ایمیل بزنه بگه «ببخشید اون ظرفه که فلان و بیسار ( که فلان و بیسارش خیلی هم جالب نیست) کجاست؟ »
یاد اون موقع افتادم که مامان خواست برگرده ایران! گفت تو حتی نمی‌دونی کدوم ظرف تو کدوم کابینته! گفتم چون دوست دارم خودم بچینمشون. نمی‌خوام به سیستم تو چیده بشن و عادت کنم. بعدم رفتم کل کابینت‌ها رو خالی کردم و خودم چیدم‌شون. درست مثل کیف کلاس اول که بست و من رفتم وسط هال خالی‌ش کردم و گربه رو دم حجله کشتم که کیف‌م رو خودم می‌بندم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۱
غزاله پ.

آقاهه میگه طرف هفت هشت ماه هم اینجا زندگی نکرده. با وسایل خریده و با وسایل هم می‌خواد بفروشه. از خانمش جدا شده و دیگه نمی‌خواد اینجا باشه. 

 

چقدر می‌فهممش... چقدر می‌فهمم که آدم نخواد دیگه جایی که خاطره‌های یکی دیگه توش موج می‌خوره زندگی کنه! می‌دونم تو هم تجربه‌ش کردی. می‌دونم تو هم تجربه‌ش کردی...

آفر می‌ذارم! می‌خوامش! با همه وسایل! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۰ ، ۲۰:۳۱
غزاله پ.

ریجکت شد... آفرم برا اون خونه ای که یه هفته پیش با خوشحالی توش راه میرفتیم ریجکت شد... از دو تا قشنگی هفته پیشم الان صفر تا باقی مونده...
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۰ ، ۲۳:۱۰
غزاله پ.

داستان روایت‌گر کسانی است که از ترس تنهایی، ادعای عشق می‌کنند و ... البته که شاید برداشت هر شخصی از این داستان متفاوت باشد.

 

چیزی که راجع به «عشق» خیلی ترسناکه اینه که کسی که ادعای عاشق بودن می‌کنه می‌تونه چهار روز بعد ازتون بیزار باشه. «عشق» اصولا نباید مثل خوشحالی یا عصبانیت یه حس کوتاه مدت باشه! ولی هست! اسمش گول زنکه :) کسی اگر بهتون گفت عاشقتونه یعنی دقیقا تو همین لحظه این حس رو داره و شاید ده دقیقه بعد هیچی هیچی هیچی نباشه از اون حس! بایدم ترسناک باشه! 

شش سال پیش نوشتم هدف‌ها مودشون ربطی به اینکه چطور از خواب بیدار شدن نداره! آدم‌ها چرا! آدم‌ها می‌تونن بی‌نهایت آنستیبل باشن و هرگز نفهمن. آدم‌ها می‌تونن به اشاره‌ای دوست یا دشمن، عاشق یا متنفر، نزدیک یا دور باشن. درسته! من هنوز یاد نگرفتم چطور آدم‌ها رو هندل کنم! هدف‌هام رو چرا :) 

 

سرم پر از فکره! یه ربع دیگه مراسم عروسی رامین‌ه! نگران کرونا هم هستم! اما ته دلم چیزی بهم می‌گه از پس این یکی هم برمیای دختر! رویاهای تو سرت چشمک می‌زنن بهت دخترک! نقطه قدرت تو اینه که یاد گرفتی چطوری پاشی بدون اینکه کسی دستت رو بگیره! اون‌موقع‌ها که لش می‌کردید وسط حیاط هم همین بودی! همیشه خودت پامی‌شدی! پاشو دخترکم! پاشو جمع کن این صورت پف کرده رو! پاشو پاک کن این غبار غم رو! پاشو که چند قدمی بیشتر نمونده! این افتادنا فقط باعث می‌شه وقتی رسیدی، بیشتر از رسیدنت لذت ببری. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۰ ، ۱۸:۱۶
غزاله پ.