پس از طلوع

۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

و اینطوری‌ می‌شه که آخر کلاس که میاد و می‌گه یه ریسورس خارج از کلاس می‌شه معرفی کنی که برنامه‌نویسی‌مون خوب شه، میگم یه اپی هست که البته به این ترم نمی‌رسه ولی کلا می‌تونید از الان برید تو سایتشون اسمتون رو بنویسید تا حدود ژانویه اینا که لانچ شه یه اپ خوبیه برا اموزش پروگرمینگ. بعد دو سه نفر دیگه که تو کلاس هستن هم زود یادداشتش می‌کنن و من تو دلم به خودم می‌گم: آخ از این دلت غزاله جان! آخ از این زبونت که به دلت وصله به جا عقلت غزاله جانم!

گازشو می‌گیرم خونه که به خودم بقبولونم دومین روز هفته همین‌جا به پایان رسیده :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۵۳
غزاله پ.

پلن فردا اینه که بیدار شم و یه نیمرو و کافی درست درمون بزنم و ساعت ده سر کار باشم! برگه‌ها رو پرینت بگیرم و ایمیلا رو جواب بدم و نمره‌های ۱۲۱ رو وارد کنم و برم میتینگ و برم کلاس و برگردم خونه و کباب از امشب مونده رو بخورم و یه کم استراحت و بعد بشینم سر ریسرچ بالاخره تا شب بشینم سریال جدید شروع کنم...

یه روتین خوبی که پیدا کردم اینه که بعد دانشگاه و معمولا بعد ساعت هفت دیگه کار نمی‌کنم. فعلا فقط سریاله ولی وقتی میز نهارخوری بیاد پازل هم شروع می‌شه و وقتی کتابام از خونه حامد اینا بیاد کتاب خوندن هم می‌شه بخشی از روتین‌م.
زندگی‌م خوبه! خوب و آروم. رفت و آمد چندانی نمی‌کنم ولی بالطبع ایزوله هم نیستم. دانشجو و همکار چیزیه که زیاد می‌بینم و در حدی که اوردوز نکنم باهاشون صحبت می‌کنم. 

عصرام با سریالایی که دو سه سال از خودم دریغ کردم می‌گذره و راستش خوش هم می‌گذره. می‌رسم خونه٬ مرتب می‌کنم یه چیزی می‌خورم و می‌شینم پای تلویزیون. سعی‌م رو می‌کنم وسط تماشا کردن سریال گوشی و لپتاپ سرچ نکنم :))) گاهی وقتا واقعا نمی‌شه! 
اوضاع آرومه بعد از کلی وقت. بعد از کلی وقت خودمم که همه چیو تعیین می‌کنم. بعد از کلی وقت جاییم که آدما رو اعصابم نیستن. بعد از کلی وقت کاری که دوسش دارم رو می‌کنم و هر چیزی رو که به ذهنم می‌رسه که لازم دارم رو با کلیکی سفارش می‌دم :) سعی می‌کنم دایره‌های اپل واچ م رو کامل کنم و هر روز هشت تا ده هزار قدم راه برم. 
با خودم قرار گذاشتم شنبه‌ها یه پیاده‌روی نیم‌ ساعته برم و بعد سر کوچه برانچ بخورم و بیام خونه. 

همه چی خوب... خوب و آروم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۴۷
غزاله پ.

تقریباً با یک سلام ساده
همه چیز آغاز می‌شود
آن‌قدر گریه می‌کنی، تا خوابت ببرد
ولی هنوز حیرانی که
او کدام گوری رفته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۱۸
غزاله پ.

حالا بشین تا دو هفته بگو اه! چرا باز خودمو سبک کردم؟ :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۳۹
غزاله پ.

- احساس تنهایی نمی‌کنی؟

+امم نه واقعا...

 

پ‌ن: آدم که همه‌چیو به همه‌کس نمی‌گه که آخه عزیز دلم! آدم که برنمی‌گرده بگه اتفاقا امروز که حالم خوش نبود و اتفاقی یه قسمت پادکست با مضمون «تنهایی» شنیدم، چند بار سهوا یا عمدا اشتباه پیچیدم و بارها برای رسیدن به مقصد مسیر عوض کردم! 

پ‌ن ۲. حالم خوب نیست! با این حال خوشحالم که فردا این دستگاه لعنتی هارت مانیتورینگ ازم جدا می‌شه و دیگه از این سو به اون سو نمی‌کشمش و کل بدنم رو با جای چسب الکترویید زخمی نمی‌کنم :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۳۲
غزاله پ.

پستای آرشیو شده‌ی پست نشده و پست شده رو می‌خونم و یادم میاد! همه چیزایی که یادم رفته رو یادم میاد! همه چیزا که نه ولی خیلی از چیزایی که تو این دو سه ماه اخیر تجربه کردم رو یادم میاد! حتی با خوندنشون می‌شنوم صدای خرد شدن استخونام رو. عجب آدمی هستی تو دختر! عجب جونی داری تو دختر... 
مرور می‌کنم... تمام دو سالی که گذشت رو مرور می‌کنم! از همون ۲۸ جولای ۲۰۱۹ که دیگه بعدش همه‌ش خبر بد اومد مرور می‌کنم. نمی‌گم همش بد بودا! کلی زندگی‌م رو با خودم کشیدم جلو... خبر مرگ پشت خبر مرگ شنیدم و از اون طرف هی احساسی شکستم و شکستم ولی هی جمع و جور کردم خودمو! دکتراهه رو گرفتم! کاره رو پیدا کردم! زندگی‌م رو سر و سامون دادم... رسیدم به یه جایی که یه آفیس قشنگ داشته باشم... یه خونه‌ی قشنگ... و با بعد از ظهرهای خلوت و تنهای خودم حال کنم... صبح‌ها به هیجان کلاس و آفیس و دانشجو خودمو جمع و جور کنم و عصرا به هیجان خونه‌ای که تیکه تیکه‌ش رو با همین دستام ساختم... هیجان خونه‌ای که ذره ذره‌ش رو تک و تنها با چکش و آچار و دست و پای زخمی چیدم... 

حالا هم مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند... 

زکات همه‌ی جون کندنا! زکات همه‌ی اشکایی که تنهایی ریختم که کسی نبینه! زکات همه‌ی شب تا صبح نخوابیدنا! همه‌ی چکش و پیچ گوشتی و آچار دست گرفتنا! همه‌ی کمردرد های جانکاه! همه‌ی هالتر مانیتورها و الکتروییدهای وصل به قلب!! همه‌ی یه ساعت یه ساعت تا اسپرینگفیلد و هولیوک و گرینفیلد رانندگی کردن و برگشتن برای گواهینامه‌ی جدیدی که بالاخره به جای سه ماه و شش ماه برای سه ساله٬ برای گرفتن بیمه٬ سند٬ پلاک٬ اینسپکشن و هزار و یک کوفت و زهرمار دیگه... زکات رانندگی شش ساعته بین گپ اسباب‌کشی تا بوفالو برای فرار از طوفان هنری! زکات سه روز تو هفته تا ۶:۳۰ عصر درس دادن... زکات بردن همه‌ی وسایل تا آفیس و بعدا بردن از آفیس تا خونه جدید. زکات دیر رسیدن وسایل خونه به خاطر طوفان... زکات نهار بیرون و دندون خرد شده! زکات وقت دندون‌پزشکی رو از دست دادن به خاطر جابجا شدن ساعت دلیوری وسایل... زکات این همه تنها و تنها و تنها موندن..

غمگینم؟ نه! تو یه ماه اخیر قد چند ماه دویدم که به همین آرامش امشب برسم. برسم به همین اتاق با همین نور کم و لم دادن و سریال اشک‌درآر نگاه کردن... 

دلتنگم؟ بلی! دلتنگ تمام آغوش‌های طولانی فرودگاهی! همین! ما فقط در همین حد می‌تونستیم کنار هم خوشحال و خوشبخت باشیم... من غیرعمد و اون به عمد همدیگه رو آزار می‌دادیم... من ندانسته اذیت‌ش می‌کردم و اون دانسته انتقام می‌گرفت! اینکه نشد عشق و دوست داشتن که آخه! دلم برای چی باید تنگ بشه؟ 

 

این شب‌های با آرامش خوابیدن رو راحت به دست نیاوردم که راحت از دستش بدم دیگه... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۴۸
غزاله پ.

به دیوار خوردم

بهم در بده

به این دختر خسته

سنگر بده

به دیوار خوردم

بهم گوش کن

تو دیوارو مثل یه

آغوش‌ کن 

...

که ما...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۳۶
غزاله پ.

تنهایی می‌خوای با یه دنیا، با سیستم فکر و عقاید پوسیده‌شون‌، با همه‌چی بجنگی دختر جون! چته؟ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۰۸
غزاله پ.